کسی فکرش نمیکرد رفته بودم خونه فاطمه داخل مولوی .....نشستیم غیبت کردن چقدر دلم
برای عمه عزیزم تنگ شده بودوقتی خبر فوتش بهم دادن باورم نمیشهزنی مهربون و صبور ......بچگی میرفتم خونه اش یاد درخت سیبهاش و درس خوندنم با هادی می افتمهنوز یادمه مهدی عمه فوت کرده بود......چقدر مهربون صبور بود......اگر ماه ها و سالها کنارش مینشستی غیبت نداشت و حرف نمیزندفقط با لبخند و چشمهای مهربونش نگاهت میکرددیروز داغون بودم شاید اولین بارم بود بعد از خودم....به حال عمه رنجش و درد گریه کرد فریاد تنهایی در اوج بی کسی...
ما را در سایت فریاد تنهایی در اوج بی کسی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 6roiakhisb بازدید : 50 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1402 ساعت: 8:51